افزايش حضور اسرائيل در عراق، استراتژي گسترش و نفوذ (2)
افزايش حضور اسرائيل در عراق، استراتژي گسترش و نفوذ (2)
افزايش حضور اسرائيل در عراق، استراتژي گسترش و نفوذ (2)
نويسنده: عليرضا خسروي
بنابراين آنچه که گذشت، اين برداشت که اسرائيل يک سرمايه سوق الجيشي به شمار مي آيد، در ميان قدرتمندان واقعي آمريکا طرفداران زيادي داشته و بحث هاي مربوط به سياست هاي داخلي جا افتاده و گروههاي سياسي داخلي اعمال فشار نيز تا حدودي به اين جريان کمک کرده اند.
اين روابط و نياز دو طرفه به حدي سبب پيوند اين دو کشور گرديده است که به راحتي شناخت منافع آنها از يکديگر ممکن نيست.
با توجه به دو مبحث گذشته يعني سياست خارجي آمريکا در خاورميانه و روابط استراتژيک آمريکا و اسرائيل مي توان مطالب مطرح شده را به شرح ذيل جمع بندي نمود:
«از زمان جنگ 1967 اعراب و اسرائيل و نابودي مرکز ناسيوناليسم عربي، سياست خارجي آمريکا بر توجه بيشتر به نقش اسرائيل در حفظ چهارچوب نظم جهاني و تضمين دولت هاي محافظه کار عرب در برابر خطرات تهديد کننده داخلي آنها تمرکز يافت و اسرائيل به عنوان آخرين خاکريز دفاعي در برابر خطراتي که سياست کنترل انرژي امريکا را در صورت به قدرت رسيدن راديکال هاي داخلي در هر يک از کشورهاي توليد کننده نفت نظير وقوع انقلاب اسلامي در ايران - تهديد مي نمود محسوب گرديد.»
از همين رو سياست آمريکا در خاورميانه بر حمايت همه جانبه مالي، نظامي و حقوقي از اسرائيل قرار گرفت و حتي دو دولت بعدي که بيشترين کمک و حمايت را در خاورميانه از آمريکا دريافت نموده اند، يعني مصر و ترکيه دولت هايي هستند که داراي روابط نزديک با اسرائيل مي باشند.
اين سياست ها با روي کار آمدن جريان نومحافظه کار در امريکا که از دو سال قبل از پايان دور دوم رياست جمهوري کلينتون، اقدام به تدوين راهبرد سياست خارجي آمريکا نمودند حفظ امنيت اسراييل به عنوان استراتژيک اجتناب ناپذير مورد تأييد قرار گرفت - افزايش چشمگيري يافت و آنچنان پيوند ميان منافع اسرائيل و آمريکا مستحکم شد که تشخيص مرز ميان اين منافع به سادگي امکان پذير نيست. لئون تي هدار در خصوص رابطه بسيار نزديک آمريکا و اسرائيل مي نويسد:
«اگر انساني در سال 1985 از کره ماه به سازمان ملل مي آمد و از جايي خبر نداشت، نمي دانست که کرک پاتريک نماينده اسرائيل است يا نتانياهو نماينده آمريکا يا کدام متعلق به کجا؟»
ما در اين نوشتار به بررسي مباني شکل گيري و اصولي و برنامه هاي نئوکان هاي آمريکايي نمي پردازم؛ اما همان گونه که ذکر گرديد، تنها به يکي از ويژگي هاي بارز اکثر افراد موثر در اين گروه از سردمداران کاخ سفيد که همان طرفداري محض از اسرائيل است اشاره مي کنيم و به اين ترتيب مي توان با استدلال بهتر و استنادات محکم تري بر نقش و تاثيرگذاري اسرائيل در حمله آمريکا به عراق و از ميان برداشتن دشمن شماره يک اسرائيل در منطقه تاکيد نموده و پيوندي ميان اسرائيل و نقش آن در حمله آمريکا به عراق برقرار کرد.
حادثه يازدهم سپتامبر 2001 که منشا تحولات بسياري در اکثر موضوعات روابط بين المللي شده، زمينه اي گرديد تا منابع صهيونيستي با حمايت طرفداران سرسخت کاخ سفيد موسوم به نئوکان ها يا نومحافظه کاران، با طرح موضوعاتي چون تروريسم بين المللي و دولت هاي حامي تروريسم، صدام را در راس اين هرم قرار دهند. و عليرغم اينکه، بلافاصله بر دست داشتن القاعده در حمله به برج هاي دوقلو اذعان داشته و افغانستان را به عنوان محل حضور رهبران و منشأ حملات تروريستي قلمداد نموده اند، بر حمله به عراق و از ميان برداشتن صدام تأکيد نمودند بگونه اي که ريچارد پرل و وولفوويدز روز بعد از حادثه يازدهم سپتامبر طرح حمله آمريکا به عراق را براي بوش ارسال مي نمايند و صدام را تروريست اصلي و پناهگاه و حامي القاعده معرفي مي نمايند. و بوش در ذيل طرح آنان دستور بررسي بيشتر طرح و فراهم آوردن مقدمات طرح حمله به عراق پس از افغانستان را صادر مي نمايد.
صهيونيسم جناج راستي فيث، مشخصه اصلي نومحافظه کاري در آمريکاست. حمايت پنتاگون از حمله به عراق و مواضع سرسختانه آن در برابر ايران و سوريه را بايد متأثر از تفکرات صهيونيستي و روابط حزب ليکود با آن دسته از مقامات دولت آمريکا دانست که سياست خاورميانه را در آمريکا شکل مي دهند.
اعتقاد خود فيث به صهيونيسم ريشه در خانواده اش دارد. در سال 1997، سازمان صهيونيستي آمريکا، در ضيافت شام ساليانه خود، دالک فيث و پسرش داگلاس را «نوع دوستان يهودي و فعالان سياسي طرفدار اسرائيل» معرفي کرد. پدر به پاس يک عمر خدمت به اسرائيل و يهوديان، جايزه ويژه يکصدمين سال تأسيس اين گروه و داگلاس، جايزه معتبر لوئيس دي برنديس را دريافت کرد.
فيث در جنبش سيتزه جوي «بتار» که يک جنبش صهيونيستي جوانان بود، عضويت داشت. اين جنبش از سوي زعو جابوتنسکي يکي از تحسين کنندگان موسوليني در سال 1923 در ريگا واقع در لاتيويا پايگذاري شده بود. بتار، که اعضاي آن شعارهاي نظامي برگرفته از جنبش هاي فاشيستي را سر مي داد، با جنبش تجديد نظرطلبي همراه شد، که در لهستان ظهور يافت و حزب هروت، يا همان سلف حزب ليکود را تشکيل داد.
فيث علاوه بر روابط نزديکش با سازمان صهيونيستي آمريکا که يک گروه جناح راستي است پيش از پذيرش سمتش در پنتاگون، با همکاري ديگران گروه بيت المقدس واحد را پايه گذاري کرده که گروهي با آرمان حفظ بيت المقدس متحد به عنوان پايتخت تفکيک ناپذير اسرائيل است. ريويد اشتاينمن، رييس موسسه يهودي جينسا، عضو هيأت مديره مرکز سياستگذاري امنيتي و رئيس کميته اجرايي نشست خاورميانه؛ دور گلد، از مشاوران عالي رتبه نخست وزير، آريل شارون؛ و ناتان شارانسکي، وزير امور يهوديان پراکنده و رئيس فعلي گروه بيت المقدس واحد، از ديگر بنيانگذاران اين سازمان مستقر در بيت المقدس به شمار مي رود.
فيث نيز همانند نومحافظه کاران ديگر معتقد است که اسرائيل و ايالات متحده دغدغه هاي مشترکي در حوزه امنيت ملي خود در منطقه خاورميانه دارند. در سال 1996، فيث عضويک گروه تحقيقاتي بود که موسسه مطالعات پيشرفته سياسي و استراتژيک آن را سازماندهي کرده بود و ريچارد پرل مديريت آن را بر عهده داشت و نمايندگاني هم از موسسه يهودي مطالعات امنيت ملي وابسته به کميته روابط عمومي آمريکا و آپيل و ديويد و رمسر در آن عضويت داشتند.
گزارش حاصل از اين تحقيقات، «گسست کامل: يک استراتژي جديد براي حفظ قلمرو» نام داشت. دراين گزارش، به بنيامين نتانياهو نخست وزير وقت اسراييل توصيه شده بود منظور دستيابي به اهدافي مثل مهار، بي ثبات ساختن و دفع تهديدهاي منطقه اي، کمک کردن به سرنگوني صدام حسين و حمله به اهداف نظامي سوريه در لبنان و احتمالاً اهدافي در خاک خود سوريه، همکاري نزديکي با ترکيه و اردن داشته باشد. براساس اين استراتژي، اسرائيل مي بايست يک سياست خارجي و داخلي مبتني بر يک «بنيان فکري جديد» پايه گذاري کند که به آن اجازه دهد از تمامي توان خود براي بازسازي صهيونيسم استفاده نمايد.
گراهام فولر، مشاور سيا در امور تحليلي و پيش بيني هاي دراز مدرت، مي نويسد:
«بيشتر کارمندان دولت آمريکا نمي توانند در مورد خاورميانه بي طرفانه صحبت کنند.»
اينان آن چنان تحت فشار لابي اسرائيل هستند تا طرف آن را بگيرند، در جلسات مخفي و پشت درهاي بسته بايد به تحليل منصفانه بپردازند. اين فضا براي منافع درازمدت آمريکا مناسب نيست؛ زيرا اين شرايط نه به نفع آمريکا و نه به نفع خاورميانه و نه به نفع کشورهاي عربي و نه به نفع خود اسراييل است. کارمندان وزارت خارجي، وزارت دفاع و کنسولگري ها به راحتي نمي توانند مسائل واقعي را گزارش بدهند.
بنابراين به قول هدار «اسرائيل براي نئوکان ها به لحاظ ايدئولوژيک يک محور مرکزي شد» و شعار محوري و اصلي آنها اين شد که «تنها آمريکايي که به لحاظ نظامي قوي، آماده، تهاجمي و در عين حال مداخله گر باشد، مي تواند از اهداف اسرائيل حمايت کرده موجوديت آن را تضمين کند.»
آنتوني زيني فرمانده سابق ارتش آمريکا اين امر را در خصوص نقش نئوکان ها در جنگ آمريکا عليه عراق، اين گونه تشريح کرده است: «بدترين رازي که در واشنگتن وجود دارد اين است که نومحافظه کاران جنگ ضد عراق را براي خدمت به اسرائيل به راه انداختند.»
همانگونه که قبلاً نيز بدان اشاره گرديد پروژه جنگ عراق توسط سه نفر از يهوديان معروف آمريکايي به نام هاي ريچارد پرل مشاور وزير دفاع، پل وولفووتيدز و نيز داگلاس فيث پيش برده شد. اين افراد، اهداف جنگ را ترسيم کردند و نقش عمده اي در تحريک کاخ سفيد براي حمله به عراق ايفا کردند. اين سه يهودي آمريکايي يک ماه پس از انفجار ساختمان مرکز تجارت جهاني در نيويورک با «افرايم هاليوي» که در آن موقع رئيس موساد بود و پس از آن مدير شوراي امنيت ملي اسراييل گرديد گردهم آمدند. اين نشست رييس جاسوسي نظامي اسرائيل به نام عاموس مالکا و جانشين او «آهارون زييفي» در کنار رئيس بخش پژوهش هاي موساد و سرويس اطلاعات نظامي اسرائيل حضور داشتند. هدف از اين نشست طراحي اهداف حمله نظامي و استراتژيک بود و هر دو گروه بر تشکيل کميته هماهنگي نظامي مشترک موافقت داشتند. بر اساس اين توافق اسرائيل هر آنچه را که در زمان جنگ آمريکا به آن نياز دارد تهيه و تدارک خواهد ديد.
کميته ديگري نيز براي هماهنگي سياسي به وجود آمد که در رأس هيأت آمريکايي آن کاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي آمريکا و اعضاي تيم او در شوراي امنيت ملي بودند. در رأس هيأت اسرائيلي دوو وايس گلاس مدير دفتر شارون و بعضي از کارمندان بلندپايه وزارت امور خارجه اسراييل حضور داشتند. در نهايت مقرر شد اين کميته در زمينه ايجاد شرايط سياسي مناسب براي جنگ و خصوصاً نقشه راه با يکديگر همکاري کنند. از نکات مهم اين رابطه بايد گفت، کميته نظامي متشکل از برخي ژنرال هاي ستاد اسرائيل بود که در کنار هيأت ستاد ارتش آمريکا قرار گرفتند.
ژنرال تامي فرانکس فرمانده منطقه مرکزي در ارتش آمريکايي که مسئوليت فرماندهي جنگ عليه عراق برعهده او گذاشته شده بود، نيز از جمله ژنرال هاي يهودي تبار آمريکا بود. براساس گزارش هاي تلويزيون اسرائيل طبق اعتراف عاموس مالکا رئيس سابق اطلاعات نظامي اسرائيل که در حال حاضر مفسر شبکه يک تلويزيون اسرائيل است، وظيفه کميته نظامي در دو نقطه اصلي متمرکز شد:
ارائه اطلاعات جاسوسي از اوضاع عراق براي تعيين سرنوشت جنگ در بغداد و کمک به ارائه طرح هاي عملياتي براي همکاري در جنگ که هر دو بسيار تأثيرگذار بود.
همچنين، برنامه پوليتيکا که در هجده مارس گذشته از کانال يک اسرائيل پخش شد، فاش کرد که ديک چني معاون رئيس جمهوري آمريکا در دو ماه قبل با هفتاد کارشناس اسرائيل در زمينه هاي مختلف بحث و گفت و گو در خلال آن پيرامون کيفيت حمله قطعي به عراق مناقشه و مباحثه کرده است.
بروم همچنين در گزارش خود به مقاله اي که از سوي واشنگتن پست منتشر شده اشاره مي کند و به نقل از اين روزنامه مي نويسد:
«در بررسي تصوير ارائه شده از سوي سرويس هاي اطلاعاتي متحدين، يک بازيگر سوم نيز در اين شکست اطلاعاتي وجود دارد و آن اسرائيل است که کماکان نقش آن بررسي نشده است. يک سوال اساسي که بايستي به آن پاسخ گفت اين است که آيا سازمان هاي اطلاعاتي اشتباهاً اطلاعات سري را دستکاري کرده تا از تصميم آنها براي شروع جنگ عراق پشتيباني شود؟»
بروم معتقد است که سرويس اطلاعاتي اسرائيل به طرز نادرستي تهديد عراق عليه اسرائيل را بيش از حد بزرگ و ديدگاه آمريکا و انگليس مبني بر وجود تسليحات کشتار جمعي را تقويت کرده است.
به اعتقاد او پس از حمله غافلگيرانه مصر و سوريه در سال 1973، سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل تمايل دارند که تهديدات پيش روي کشور را بزرگ جلوه دهند. مقامات اسرائيلي قبل از جنگ عراق اغلب به خبرنگاران مي گفتند که آمريکا و اسرائيل به تبادل اطلاعات، به ويژه اطلاعات مربوط به موشک ها و تسليحات غير متعارف عراق که مي توانست به طور بالقوه عليه اسرائيل به کار گرفته شوند مي پرداختند.
اما ارتباط منطقي ميان نقش اطلاعاتي اسرائيل و شکست اطلاعاتي آمريکا در جنگ عراق چيست؟
مدت کوتاهي پس از حملات يازده سپتامبر به آمريکا، داگلاس فيث معاون وزيردفاع امريکا در امور سياستگذاري و همفکران ايدئولوژيک او شروع به هماهنگ سازي طرح هاي پنتاگون براي حمله به عراق کردند. چالش فراروي فيث، مرد شماره 3 وزارت دفاع آمريکا، توجيه منطق سياسي براي حمله به عراق بود.
از همين رو نومحافظه کاران در پنتاگون، به جاي تکيه کردن به سازمان سيا، وزارت امور خارجه يا آژانس اطلاعات دفاعي پنتاگون براي کسب اطلاعات درباره ارتباط عراق با تروريست هاي بين المللي و توليد سلاح هاي کشتار جمعي، خودشان رأساً اقدام به تأمين يک دفتر اطلاعاتي ويژه به نام سازمان طرح هاي ويژه (OSP)کردند. موسسان اين سازمان پل وولفوويتدز معاون وزير دفاع و داگلاس فيث، طرفداران سرسخت تجديد ساختار منطقه خاورميانه نظير تغيير رژيم در ايران، سوريه و نهايتاً عربستان سعودي بودند.
نکته کليدي در اين موضوع نهفته است که سازمان فيث به دليل نداشتن زيرساخت اطلاعاتي و جاسوسي، متکي بر اطلاعات جعلي ارائه شده از سوي برخي منابع ديگر و به ويژه همان اطلاعات غلو شده و نادرست صهيونيست ها شد. در حقيقت تعارضات شديد ميان سازمان سيا و نومحافظه کاران کاخ سفيد و پنتاگون که پس از جنگ عراق مورد توجه گسترده منابع خبري و دستگاه هاي مسئول به ويژه کنگره قرار گرفت و حتي رييس سازمان سيا را مجبور به استعفا نمود، ناشي از همين شکست اطلاعاتي در کشف حداقل نشانه هايي از تسليحات کشتار جمعي در عراق بود.
نکته قابل توجه ديگر در رابطه با نقش صهيونيست ها و لابي هاي يهودي در جنگ عراق آن است که اين اقدامات کاخ سفيد در حمايت از اسرائيل هيچ گاه به اندازه جنگ عراق در داخل خود امريکا و در سطح افکار عمومي آن به اين شدت مطرح نبود.
انتشار سخنراني جيمز موران عضو کنگره امريکا در کنفرانس ضد جنگ در يکي از کليساهاي ايالت ويرجينيا در روزنامه واشنگتن پست پيرامون نقش يهوديان در برافروختن آتش جنگ و توانايي آنها بر توقف آن چون بمبي منفجر شد و محافل و سازمان هاي آمريکايي را به لرزه درآورد و بازتاب آن در همه مکانها انعکاس يافت. جيمز موران در اين سخنراني يهودي هاي امريکا و کاخ سفيد را عامل اصلي در برافروختن جنگ آمريکا عليه عراق دانست و تصريح نمود:
«رهبران سازمان هاي يهودي در آمريکا مي توانستند از بروز اين جنگ جلوگيري نمايند و مسيري که هم اکنون امريکا وارد آن شده است را تغيير دهند. اگر اين جنگ با هدف حمايت و جلب نظر رهبران و سازمان هاي يهودي صورت نمي گرفت، دليلي وجود نداشت تا آمريکا وارد جنگ شود.»
از مسائل نادر که يکي از کانديداهاي حزب جمهوريخواه براي رياست جمهوري در مجله خود به نام «امريکا کانسرواتيو» به آن اشاره کرد، اين بود که براي اولين بار مردم از چيزي سخن مي گفتند که همواره در مورد آن شک و ترديد داشتند و آن را به طور سري و محرمانه مطرح مي کردند. براي اولين بار در تاريخ آمريکا اين حقيقت فاش شد که طرفداران جنگ يهوديان هستند و براي اولين بار مردم به ارتباط بين اسرائيل و جنگ عراق پي بردند. همچنين براي اولين بار به اسناد و مدارکي برخورد کردند که نشان مي داد يهوديان پست هاي مهمي را در اداره کاخ سفيد برعهده دارند. آمريکايي ها اگر در مورد اين موضوع صحبت مي کردند يا کلمه اي از عمکرد اسرائيل انتقاد مي کردند، به يهودي ستيزي متهم مي مي شدند.
مسأله اعلان نشده اي که همه آن را مي دانستند، در چند کلمه خلاصه مي شد: اگر اسرائيل را قبول نداري و عملکرد آن را تاييد نمي کند پس به خاطر مصلحت خود و به خاطر سلامتي و به خطر نيفتادن زندگيت دهانت را ببند و سکوت پيشه کن.
اکنون مي توان نقش اسراييل را در جنگ عراق اين گونه خلاصه نمود که اگر چه اسرائيل مستقيماً و به طور آشکار در جنگ عراق حضور نداشته است اما همان گونه که گفته شد، به واسطه جريان نئوکان هاي طرفدار خود و همچنين حضور فعال لابي هاي يهودي، نقش اصلي را در شروع جنگ عليه عراق از طريق تبليغات و بزرگنمايي خطر صدام براي امنيت بين المللي برعهده داشته است. در واقع مي توان گفت که صحنه گردانان اصلي جنگ عراق در هيأت حاکمه امريکا، يهوديان نزديک به جناح هاي تندرو اسرائيلي بوده اند که به قصد ايجاد امنيت اسرائيل اين جنگ را به راه انداختند. از همين روست که گفته مي شود؛ شناخت مرز ميان منافع آمريکا و اسرائيل در خاورميانه مبهم و غير ممکن است و شايد دليل اينکه چرا انديشمندان بسياري در جامعه آمريکا معتقدند که حتي جنگ عليه عراق و اسرائيل طراحي شده است در همين ادعا نهفته باشد.
علي ايحال با بررسي نتايج جنگ آمريکا عليه عراق، مي توان نتيجه گرفت که اگر اين جنگ تنها يک برنده داشته باشد؛ آن برنده اسرائيل است. چرا که همانگونه که عنوان شد صدام به عنوان دشمن شماره يک اسرائيل و راديکال ترين دولت عرب معارض اسرائيل در منطقه محسوب مي گرديد و جنگ آمريکا بدون کمترين هزينه اي براي اسرائيل، اين دشمن سرسخت را از پيش روي آن برداست و زمينه لازم را براي افزايش حضور اسراييل در عراق در راستاي اهداف مختلف اقتصادي نظير احياي مجدد انتقال نفت از طريق خط لوله موصل - حيفا که از زمان تأسيس دولت اسرائيل قطع شده بود و همچنين شبکه اي بحران آب؛ اهداف سياسي - امنيتي نظير ايجاد اختلافات فرقه اي و قومي از طريق حمايت از کردستان مستقل و رابطه با کردها و افزايش قدرت جانه زني خود در منطقه از طريق حمايت آمريکا و ترس اعراب و مهمتر از همه فشار و تهديد عليه جمهوري اسلامي ايران از طريق حضور در کردستان عراق فراهم ساخت که به دلايل، شواهد و مکانيسم هاي اجرايي آن در نوشته هاي بعدي اشاره خواهد شد. اما پرسش اساسي که در اينجا مطرح مي شود آن است که «آيا اصولا زمينه هاي مناسبي براي حضور رژيم صهيونيستي در عراق - که از لحاظ تاريخي و جامعه شناختي ضد اسرائيلي و يهود ستيز بوده اند - وجود دارد؟»
منبع: فصلنامه راهبرد، شماره 41، پاييز 1385، صص249 - 245.
اين روابط و نياز دو طرفه به حدي سبب پيوند اين دو کشور گرديده است که به راحتي شناخت منافع آنها از يکديگر ممکن نيست.
با توجه به دو مبحث گذشته يعني سياست خارجي آمريکا در خاورميانه و روابط استراتژيک آمريکا و اسرائيل مي توان مطالب مطرح شده را به شرح ذيل جمع بندي نمود:
«از زمان جنگ 1967 اعراب و اسرائيل و نابودي مرکز ناسيوناليسم عربي، سياست خارجي آمريکا بر توجه بيشتر به نقش اسرائيل در حفظ چهارچوب نظم جهاني و تضمين دولت هاي محافظه کار عرب در برابر خطرات تهديد کننده داخلي آنها تمرکز يافت و اسرائيل به عنوان آخرين خاکريز دفاعي در برابر خطراتي که سياست کنترل انرژي امريکا را در صورت به قدرت رسيدن راديکال هاي داخلي در هر يک از کشورهاي توليد کننده نفت نظير وقوع انقلاب اسلامي در ايران - تهديد مي نمود محسوب گرديد.»
از همين رو سياست آمريکا در خاورميانه بر حمايت همه جانبه مالي، نظامي و حقوقي از اسرائيل قرار گرفت و حتي دو دولت بعدي که بيشترين کمک و حمايت را در خاورميانه از آمريکا دريافت نموده اند، يعني مصر و ترکيه دولت هايي هستند که داراي روابط نزديک با اسرائيل مي باشند.
اين سياست ها با روي کار آمدن جريان نومحافظه کار در امريکا که از دو سال قبل از پايان دور دوم رياست جمهوري کلينتون، اقدام به تدوين راهبرد سياست خارجي آمريکا نمودند حفظ امنيت اسراييل به عنوان استراتژيک اجتناب ناپذير مورد تأييد قرار گرفت - افزايش چشمگيري يافت و آنچنان پيوند ميان منافع اسرائيل و آمريکا مستحکم شد که تشخيص مرز ميان اين منافع به سادگي امکان پذير نيست. لئون تي هدار در خصوص رابطه بسيار نزديک آمريکا و اسرائيل مي نويسد:
«اگر انساني در سال 1985 از کره ماه به سازمان ملل مي آمد و از جايي خبر نداشت، نمي دانست که کرک پاتريک نماينده اسرائيل است يا نتانياهو نماينده آمريکا يا کدام متعلق به کجا؟»
ما در اين نوشتار به بررسي مباني شکل گيري و اصولي و برنامه هاي نئوکان هاي آمريکايي نمي پردازم؛ اما همان گونه که ذکر گرديد، تنها به يکي از ويژگي هاي بارز اکثر افراد موثر در اين گروه از سردمداران کاخ سفيد که همان طرفداري محض از اسرائيل است اشاره مي کنيم و به اين ترتيب مي توان با استدلال بهتر و استنادات محکم تري بر نقش و تاثيرگذاري اسرائيل در حمله آمريکا به عراق و از ميان برداشتن دشمن شماره يک اسرائيل در منطقه تاکيد نموده و پيوندي ميان اسرائيل و نقش آن در حمله آمريکا به عراق برقرار کرد.
حادثه يازدهم سپتامبر 2001 که منشا تحولات بسياري در اکثر موضوعات روابط بين المللي شده، زمينه اي گرديد تا منابع صهيونيستي با حمايت طرفداران سرسخت کاخ سفيد موسوم به نئوکان ها يا نومحافظه کاران، با طرح موضوعاتي چون تروريسم بين المللي و دولت هاي حامي تروريسم، صدام را در راس اين هرم قرار دهند. و عليرغم اينکه، بلافاصله بر دست داشتن القاعده در حمله به برج هاي دوقلو اذعان داشته و افغانستان را به عنوان محل حضور رهبران و منشأ حملات تروريستي قلمداد نموده اند، بر حمله به عراق و از ميان برداشتن صدام تأکيد نمودند بگونه اي که ريچارد پرل و وولفوويدز روز بعد از حادثه يازدهم سپتامبر طرح حمله آمريکا به عراق را براي بوش ارسال مي نمايند و صدام را تروريست اصلي و پناهگاه و حامي القاعده معرفي مي نمايند. و بوش در ذيل طرح آنان دستور بررسي بيشتر طرح و فراهم آوردن مقدمات طرح حمله به عراق پس از افغانستان را صادر مي نمايد.
صهيونيسم جناج راستي فيث، مشخصه اصلي نومحافظه کاري در آمريکاست. حمايت پنتاگون از حمله به عراق و مواضع سرسختانه آن در برابر ايران و سوريه را بايد متأثر از تفکرات صهيونيستي و روابط حزب ليکود با آن دسته از مقامات دولت آمريکا دانست که سياست خاورميانه را در آمريکا شکل مي دهند.
اعتقاد خود فيث به صهيونيسم ريشه در خانواده اش دارد. در سال 1997، سازمان صهيونيستي آمريکا، در ضيافت شام ساليانه خود، دالک فيث و پسرش داگلاس را «نوع دوستان يهودي و فعالان سياسي طرفدار اسرائيل» معرفي کرد. پدر به پاس يک عمر خدمت به اسرائيل و يهوديان، جايزه ويژه يکصدمين سال تأسيس اين گروه و داگلاس، جايزه معتبر لوئيس دي برنديس را دريافت کرد.
فيث در جنبش سيتزه جوي «بتار» که يک جنبش صهيونيستي جوانان بود، عضويت داشت. اين جنبش از سوي زعو جابوتنسکي يکي از تحسين کنندگان موسوليني در سال 1923 در ريگا واقع در لاتيويا پايگذاري شده بود. بتار، که اعضاي آن شعارهاي نظامي برگرفته از جنبش هاي فاشيستي را سر مي داد، با جنبش تجديد نظرطلبي همراه شد، که در لهستان ظهور يافت و حزب هروت، يا همان سلف حزب ليکود را تشکيل داد.
فيث علاوه بر روابط نزديکش با سازمان صهيونيستي آمريکا که يک گروه جناح راستي است پيش از پذيرش سمتش در پنتاگون، با همکاري ديگران گروه بيت المقدس واحد را پايه گذاري کرده که گروهي با آرمان حفظ بيت المقدس متحد به عنوان پايتخت تفکيک ناپذير اسرائيل است. ريويد اشتاينمن، رييس موسسه يهودي جينسا، عضو هيأت مديره مرکز سياستگذاري امنيتي و رئيس کميته اجرايي نشست خاورميانه؛ دور گلد، از مشاوران عالي رتبه نخست وزير، آريل شارون؛ و ناتان شارانسکي، وزير امور يهوديان پراکنده و رئيس فعلي گروه بيت المقدس واحد، از ديگر بنيانگذاران اين سازمان مستقر در بيت المقدس به شمار مي رود.
فيث نيز همانند نومحافظه کاران ديگر معتقد است که اسرائيل و ايالات متحده دغدغه هاي مشترکي در حوزه امنيت ملي خود در منطقه خاورميانه دارند. در سال 1996، فيث عضويک گروه تحقيقاتي بود که موسسه مطالعات پيشرفته سياسي و استراتژيک آن را سازماندهي کرده بود و ريچارد پرل مديريت آن را بر عهده داشت و نمايندگاني هم از موسسه يهودي مطالعات امنيت ملي وابسته به کميته روابط عمومي آمريکا و آپيل و ديويد و رمسر در آن عضويت داشتند.
گزارش حاصل از اين تحقيقات، «گسست کامل: يک استراتژي جديد براي حفظ قلمرو» نام داشت. دراين گزارش، به بنيامين نتانياهو نخست وزير وقت اسراييل توصيه شده بود منظور دستيابي به اهدافي مثل مهار، بي ثبات ساختن و دفع تهديدهاي منطقه اي، کمک کردن به سرنگوني صدام حسين و حمله به اهداف نظامي سوريه در لبنان و احتمالاً اهدافي در خاک خود سوريه، همکاري نزديکي با ترکيه و اردن داشته باشد. براساس اين استراتژي، اسرائيل مي بايست يک سياست خارجي و داخلي مبتني بر يک «بنيان فکري جديد» پايه گذاري کند که به آن اجازه دهد از تمامي توان خود براي بازسازي صهيونيسم استفاده نمايد.
گراهام فولر، مشاور سيا در امور تحليلي و پيش بيني هاي دراز مدرت، مي نويسد:
«بيشتر کارمندان دولت آمريکا نمي توانند در مورد خاورميانه بي طرفانه صحبت کنند.»
اينان آن چنان تحت فشار لابي اسرائيل هستند تا طرف آن را بگيرند، در جلسات مخفي و پشت درهاي بسته بايد به تحليل منصفانه بپردازند. اين فضا براي منافع درازمدت آمريکا مناسب نيست؛ زيرا اين شرايط نه به نفع آمريکا و نه به نفع خاورميانه و نه به نفع کشورهاي عربي و نه به نفع خود اسراييل است. کارمندان وزارت خارجي، وزارت دفاع و کنسولگري ها به راحتي نمي توانند مسائل واقعي را گزارش بدهند.
بنابراين به قول هدار «اسرائيل براي نئوکان ها به لحاظ ايدئولوژيک يک محور مرکزي شد» و شعار محوري و اصلي آنها اين شد که «تنها آمريکايي که به لحاظ نظامي قوي، آماده، تهاجمي و در عين حال مداخله گر باشد، مي تواند از اهداف اسرائيل حمايت کرده موجوديت آن را تضمين کند.»
آنتوني زيني فرمانده سابق ارتش آمريکا اين امر را در خصوص نقش نئوکان ها در جنگ آمريکا عليه عراق، اين گونه تشريح کرده است: «بدترين رازي که در واشنگتن وجود دارد اين است که نومحافظه کاران جنگ ضد عراق را براي خدمت به اسرائيل به راه انداختند.»
همانگونه که قبلاً نيز بدان اشاره گرديد پروژه جنگ عراق توسط سه نفر از يهوديان معروف آمريکايي به نام هاي ريچارد پرل مشاور وزير دفاع، پل وولفووتيدز و نيز داگلاس فيث پيش برده شد. اين افراد، اهداف جنگ را ترسيم کردند و نقش عمده اي در تحريک کاخ سفيد براي حمله به عراق ايفا کردند. اين سه يهودي آمريکايي يک ماه پس از انفجار ساختمان مرکز تجارت جهاني در نيويورک با «افرايم هاليوي» که در آن موقع رئيس موساد بود و پس از آن مدير شوراي امنيت ملي اسراييل گرديد گردهم آمدند. اين نشست رييس جاسوسي نظامي اسرائيل به نام عاموس مالکا و جانشين او «آهارون زييفي» در کنار رئيس بخش پژوهش هاي موساد و سرويس اطلاعات نظامي اسرائيل حضور داشتند. هدف از اين نشست طراحي اهداف حمله نظامي و استراتژيک بود و هر دو گروه بر تشکيل کميته هماهنگي نظامي مشترک موافقت داشتند. بر اساس اين توافق اسرائيل هر آنچه را که در زمان جنگ آمريکا به آن نياز دارد تهيه و تدارک خواهد ديد.
کميته ديگري نيز براي هماهنگي سياسي به وجود آمد که در رأس هيأت آمريکايي آن کاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي آمريکا و اعضاي تيم او در شوراي امنيت ملي بودند. در رأس هيأت اسرائيلي دوو وايس گلاس مدير دفتر شارون و بعضي از کارمندان بلندپايه وزارت امور خارجه اسراييل حضور داشتند. در نهايت مقرر شد اين کميته در زمينه ايجاد شرايط سياسي مناسب براي جنگ و خصوصاً نقشه راه با يکديگر همکاري کنند. از نکات مهم اين رابطه بايد گفت، کميته نظامي متشکل از برخي ژنرال هاي ستاد اسرائيل بود که در کنار هيأت ستاد ارتش آمريکا قرار گرفتند.
ژنرال تامي فرانکس فرمانده منطقه مرکزي در ارتش آمريکايي که مسئوليت فرماندهي جنگ عليه عراق برعهده او گذاشته شده بود، نيز از جمله ژنرال هاي يهودي تبار آمريکا بود. براساس گزارش هاي تلويزيون اسرائيل طبق اعتراف عاموس مالکا رئيس سابق اطلاعات نظامي اسرائيل که در حال حاضر مفسر شبکه يک تلويزيون اسرائيل است، وظيفه کميته نظامي در دو نقطه اصلي متمرکز شد:
ارائه اطلاعات جاسوسي از اوضاع عراق براي تعيين سرنوشت جنگ در بغداد و کمک به ارائه طرح هاي عملياتي براي همکاري در جنگ که هر دو بسيار تأثيرگذار بود.
همچنين، برنامه پوليتيکا که در هجده مارس گذشته از کانال يک اسرائيل پخش شد، فاش کرد که ديک چني معاون رئيس جمهوري آمريکا در دو ماه قبل با هفتاد کارشناس اسرائيل در زمينه هاي مختلف بحث و گفت و گو در خلال آن پيرامون کيفيت حمله قطعي به عراق مناقشه و مباحثه کرده است.
2- نقش نئوکان ها و اسرائيل در شروع جنگ (شکست اطلاعاتي)
بروم همچنين در گزارش خود به مقاله اي که از سوي واشنگتن پست منتشر شده اشاره مي کند و به نقل از اين روزنامه مي نويسد:
«در بررسي تصوير ارائه شده از سوي سرويس هاي اطلاعاتي متحدين، يک بازيگر سوم نيز در اين شکست اطلاعاتي وجود دارد و آن اسرائيل است که کماکان نقش آن بررسي نشده است. يک سوال اساسي که بايستي به آن پاسخ گفت اين است که آيا سازمان هاي اطلاعاتي اشتباهاً اطلاعات سري را دستکاري کرده تا از تصميم آنها براي شروع جنگ عراق پشتيباني شود؟»
بروم معتقد است که سرويس اطلاعاتي اسرائيل به طرز نادرستي تهديد عراق عليه اسرائيل را بيش از حد بزرگ و ديدگاه آمريکا و انگليس مبني بر وجود تسليحات کشتار جمعي را تقويت کرده است.
به اعتقاد او پس از حمله غافلگيرانه مصر و سوريه در سال 1973، سرويس هاي اطلاعاتي اسرائيل تمايل دارند که تهديدات پيش روي کشور را بزرگ جلوه دهند. مقامات اسرائيلي قبل از جنگ عراق اغلب به خبرنگاران مي گفتند که آمريکا و اسرائيل به تبادل اطلاعات، به ويژه اطلاعات مربوط به موشک ها و تسليحات غير متعارف عراق که مي توانست به طور بالقوه عليه اسرائيل به کار گرفته شوند مي پرداختند.
اما ارتباط منطقي ميان نقش اطلاعاتي اسرائيل و شکست اطلاعاتي آمريکا در جنگ عراق چيست؟
مدت کوتاهي پس از حملات يازده سپتامبر به آمريکا، داگلاس فيث معاون وزيردفاع امريکا در امور سياستگذاري و همفکران ايدئولوژيک او شروع به هماهنگ سازي طرح هاي پنتاگون براي حمله به عراق کردند. چالش فراروي فيث، مرد شماره 3 وزارت دفاع آمريکا، توجيه منطق سياسي براي حمله به عراق بود.
از همين رو نومحافظه کاران در پنتاگون، به جاي تکيه کردن به سازمان سيا، وزارت امور خارجه يا آژانس اطلاعات دفاعي پنتاگون براي کسب اطلاعات درباره ارتباط عراق با تروريست هاي بين المللي و توليد سلاح هاي کشتار جمعي، خودشان رأساً اقدام به تأمين يک دفتر اطلاعاتي ويژه به نام سازمان طرح هاي ويژه (OSP)کردند. موسسان اين سازمان پل وولفوويتدز معاون وزير دفاع و داگلاس فيث، طرفداران سرسخت تجديد ساختار منطقه خاورميانه نظير تغيير رژيم در ايران، سوريه و نهايتاً عربستان سعودي بودند.
نکته کليدي در اين موضوع نهفته است که سازمان فيث به دليل نداشتن زيرساخت اطلاعاتي و جاسوسي، متکي بر اطلاعات جعلي ارائه شده از سوي برخي منابع ديگر و به ويژه همان اطلاعات غلو شده و نادرست صهيونيست ها شد. در حقيقت تعارضات شديد ميان سازمان سيا و نومحافظه کاران کاخ سفيد و پنتاگون که پس از جنگ عراق مورد توجه گسترده منابع خبري و دستگاه هاي مسئول به ويژه کنگره قرار گرفت و حتي رييس سازمان سيا را مجبور به استعفا نمود، ناشي از همين شکست اطلاعاتي در کشف حداقل نشانه هايي از تسليحات کشتار جمعي در عراق بود.
نکته قابل توجه ديگر در رابطه با نقش صهيونيست ها و لابي هاي يهودي در جنگ عراق آن است که اين اقدامات کاخ سفيد در حمايت از اسرائيل هيچ گاه به اندازه جنگ عراق در داخل خود امريکا و در سطح افکار عمومي آن به اين شدت مطرح نبود.
انتشار سخنراني جيمز موران عضو کنگره امريکا در کنفرانس ضد جنگ در يکي از کليساهاي ايالت ويرجينيا در روزنامه واشنگتن پست پيرامون نقش يهوديان در برافروختن آتش جنگ و توانايي آنها بر توقف آن چون بمبي منفجر شد و محافل و سازمان هاي آمريکايي را به لرزه درآورد و بازتاب آن در همه مکانها انعکاس يافت. جيمز موران در اين سخنراني يهودي هاي امريکا و کاخ سفيد را عامل اصلي در برافروختن جنگ آمريکا عليه عراق دانست و تصريح نمود:
«رهبران سازمان هاي يهودي در آمريکا مي توانستند از بروز اين جنگ جلوگيري نمايند و مسيري که هم اکنون امريکا وارد آن شده است را تغيير دهند. اگر اين جنگ با هدف حمايت و جلب نظر رهبران و سازمان هاي يهودي صورت نمي گرفت، دليلي وجود نداشت تا آمريکا وارد جنگ شود.»
از مسائل نادر که يکي از کانديداهاي حزب جمهوريخواه براي رياست جمهوري در مجله خود به نام «امريکا کانسرواتيو» به آن اشاره کرد، اين بود که براي اولين بار مردم از چيزي سخن مي گفتند که همواره در مورد آن شک و ترديد داشتند و آن را به طور سري و محرمانه مطرح مي کردند. براي اولين بار در تاريخ آمريکا اين حقيقت فاش شد که طرفداران جنگ يهوديان هستند و براي اولين بار مردم به ارتباط بين اسرائيل و جنگ عراق پي بردند. همچنين براي اولين بار به اسناد و مدارکي برخورد کردند که نشان مي داد يهوديان پست هاي مهمي را در اداره کاخ سفيد برعهده دارند. آمريکايي ها اگر در مورد اين موضوع صحبت مي کردند يا کلمه اي از عمکرد اسرائيل انتقاد مي کردند، به يهودي ستيزي متهم مي مي شدند.
مسأله اعلان نشده اي که همه آن را مي دانستند، در چند کلمه خلاصه مي شد: اگر اسرائيل را قبول نداري و عملکرد آن را تاييد نمي کند پس به خاطر مصلحت خود و به خاطر سلامتي و به خطر نيفتادن زندگيت دهانت را ببند و سکوت پيشه کن.
اکنون مي توان نقش اسراييل را در جنگ عراق اين گونه خلاصه نمود که اگر چه اسرائيل مستقيماً و به طور آشکار در جنگ عراق حضور نداشته است اما همان گونه که گفته شد، به واسطه جريان نئوکان هاي طرفدار خود و همچنين حضور فعال لابي هاي يهودي، نقش اصلي را در شروع جنگ عليه عراق از طريق تبليغات و بزرگنمايي خطر صدام براي امنيت بين المللي برعهده داشته است. در واقع مي توان گفت که صحنه گردانان اصلي جنگ عراق در هيأت حاکمه امريکا، يهوديان نزديک به جناح هاي تندرو اسرائيلي بوده اند که به قصد ايجاد امنيت اسرائيل اين جنگ را به راه انداختند. از همين روست که گفته مي شود؛ شناخت مرز ميان منافع آمريکا و اسرائيل در خاورميانه مبهم و غير ممکن است و شايد دليل اينکه چرا انديشمندان بسياري در جامعه آمريکا معتقدند که حتي جنگ عليه عراق و اسرائيل طراحي شده است در همين ادعا نهفته باشد.
علي ايحال با بررسي نتايج جنگ آمريکا عليه عراق، مي توان نتيجه گرفت که اگر اين جنگ تنها يک برنده داشته باشد؛ آن برنده اسرائيل است. چرا که همانگونه که عنوان شد صدام به عنوان دشمن شماره يک اسرائيل و راديکال ترين دولت عرب معارض اسرائيل در منطقه محسوب مي گرديد و جنگ آمريکا بدون کمترين هزينه اي براي اسرائيل، اين دشمن سرسخت را از پيش روي آن برداست و زمينه لازم را براي افزايش حضور اسراييل در عراق در راستاي اهداف مختلف اقتصادي نظير احياي مجدد انتقال نفت از طريق خط لوله موصل - حيفا که از زمان تأسيس دولت اسرائيل قطع شده بود و همچنين شبکه اي بحران آب؛ اهداف سياسي - امنيتي نظير ايجاد اختلافات فرقه اي و قومي از طريق حمايت از کردستان مستقل و رابطه با کردها و افزايش قدرت جانه زني خود در منطقه از طريق حمايت آمريکا و ترس اعراب و مهمتر از همه فشار و تهديد عليه جمهوري اسلامي ايران از طريق حضور در کردستان عراق فراهم ساخت که به دلايل، شواهد و مکانيسم هاي اجرايي آن در نوشته هاي بعدي اشاره خواهد شد. اما پرسش اساسي که در اينجا مطرح مي شود آن است که «آيا اصولا زمينه هاي مناسبي براي حضور رژيم صهيونيستي در عراق - که از لحاظ تاريخي و جامعه شناختي ضد اسرائيلي و يهود ستيز بوده اند - وجود دارد؟»
منبع: فصلنامه راهبرد، شماره 41، پاييز 1385، صص249 - 245.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}